افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

مسافرت کرمانشاه

سه شنبه بعد از ظهر  این کهیر لعنتی اومده بود سراغم از ترس اینکه ورم لبم تا فردا که می خواهم برم کرمانشاه خوب نشه یه امپول کورتون  زدم بعدش هم رفتم فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا را دیدم  .ساعت ۱۰ بود که رسیدم خونه تا کارهام را انجام دادم و خوابیدم ساعت ۱ شد ساعت ۴ صبح از خواب بیدار شدم دوش گرفتم و حاضر شدم آژانس ساعت ۵:۱۵ اومد دنبالم.همکارم هم ساعت ۶ اومد فرودگاه .رسیدیم کرمانشاه و رفتیم هتل سروش بدتر از این نمی شد.نمایشگاه که به جای خود عذاب آور بود ،بماند که با همکارم به من چه گذشت.

شام رفتیم یه جایی پیتزا خوردیم یه کمی هم سوغاتی خریدیم   ساعت ۹ بود که برگشتیم هتل من از شدت خستگی ۹:۳۰ شب بود که خوابیدم .پنج شنبه که برای صرف صبحانه رفته بودیم رستوران پایین همکارم سریع صبحانه اش را خورد و  تند و تند به من می گفت پاشو بریم نمی دونم چه عجله ای برای رفتن توی اتاق داشت . من کلا از این مدل آدم خوشم نمی اید(به این خاطر جمعش نبستم جون جای دیگه یه همچین آدمی ندیدم) 

 دعوای مفصل توی نمایشگاه بماند ولی بالاخره پنجشنبه هم تموم شد .جمعه واقعا با اعصاب داغون از خواب بیدار شدم خدا را شکر که با دعوت شدن به صرف صبحانه در خونه همسایه حالم بهتر شد.شب هم رفتم خونه یکی دیگه از همسایه ها که به مناسبت برگزیده شدنش به عنوان معمار برتر کلی ادم خونشون جمع شده بود. واقعا خوش گذشت. توی اون شلوغ بازی آرنج یکی از مهمونها خورد زیر چشمم که خیلی درد گرفت الان هم یه کمی ورم داره.خدا را شکر که چشمم در نیومد.

 .فعلا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد