این روزها دچارسردرگمی و استرس و هیجان هستم.من که تا حالا توی زندگیم به هیچ موضوعی به طور جدی فکر نکردم اینبار باید عقلم به کار بیافته، دیشب با ایمان صحبت کردم می خواست تاریخ دقیق تولدم را بدونه اول بهش گفتم دو آذر ، گفت مهم نیست ما دو دی شام می ریم بیرون گفتم رزرو شده و ایمان پیگیرانه علت را جویا شد. ماجرا را گفتم و ایمان گفت همون روزی که توی نمایشگاه پرسیدی تو فلانی را می شناسی شستم خبردار شد که یه چیزی هست.بهم گفت باید خوب فکر کنی چون موضوعی است که حد وسط نداره با خوبه خوب می تونه باشه یا بد بد البته من با این نظر کاملا موافق نیستم. گفت من را در جریان کارهات بذار.واقعا نمی دونم کار درستی انجام می دهم یا اشتباه ، نمی دونم ارتباطم درسته یا غلط ، نمی دونم اگه به مامان بابا بگم عکس العملشون چیه؟ بگذریم شب یلدا ، و تولدمون نزدیکه ،اتفاقهای خوب آرزو می کنم.
با وجود اینکه مهمونی شب یلدا هم قطعیه ولی نمی دونم برنامم چی می شه.
سلام فرشته خانوم
خسته نباشی
یکی الی دو روز دیگه هم شب یلدا فرا مسرسه
برات شب چله خوبی را برای تو وخانواده ات آرزو میکنم
من آپ کردم بیا پیشم خوشحال میشوم
منتظر حضور گرمت تو وبلاگم هستم
بعضیها شعرشان سپید است، دلشان سیاه
بعضیها شعرشان کهنه است، فکرشان نو
بعضیها شعرشان نو است، فکرشان کهنه
بعضیها یک عمر زندگی میکنند برای رسیدن به زندگی
بعضیها زمینها را از خدا مجانی میگیرند و به بندگان خدا گران میفروشند
بعضیها حمال کتابند
بعضیها بقال کتابند
بعضیها انباردارکتابند
بعضیها کلکسیونر کتابند
بعضیها همرنگ جماعت میشوند ولی همفکر جماعت نه
بعضیها نان نامشان را میخورند
بعضیها نان جوانیشان را میخورند
بعضیها نان موی سفیدشان را میخورند
بعضیها نان پدرانشان را میخورند
بعضیها نان خشک و خالی میخورند
بعضیها اصلا نان نمیخورند
چشم انتظارم
تا بعد....