پنجشنبه شرکت نبودم توی اون بارون شدید با یه جعبه شیرینی رفتم امامزاده صالح . حالم خیلی بهتر شد.برگشتن بیشتر راه را پیاده برگشتم مثل موش آب کشیده شده بودم.عصر الهام اومد پیشم ،با هم کلی گپ زدیم. شب رفتیم کافه خفن من یه شیک نسکافه خوردم .کلا روز مفید و خوبی بود.جمعه صبح با دوستم رفتیم باشگاه انقلاب پیاده روی و چقدر هوای خوب و تمیزی بود ظهرجمعه خونه آیدین مهمونی ناهار بود که تا ساعت ۸ شب طول کشید .از اونجاهمه جماعت مهمان رفتیم شهر کتاب نیاوران. من یه کتاب خریدم به اسم بازی . نمی دونم چرا وقتی یه کاری یا برنامه ای از مدتی که باید طول بکشه بیشتر می شه دچار اضطراب می شم هی احساس می کنم الان به بقیه کارهام نمی رسم هر چند هم که کار خاصی ندارم هی فکر می کنم الان که خونه نیستم ممکنه اتفاقی بیافته و من نباشم هر چند که می دونم کسی دیگه هم خونه نیست . کلا آدمی هستم که اگه یک هفته هم بمونم توی خونه و از در نرم بیرون احساس بدی ندارم.البته اگه کسی به انجام این کارمجبورم نکنه. یعنی لذت می برم بشینم یه موزیک گوش کنم و کتاب بخونم البته معمولا این جور نیست یا باید خانه را تمیز کنم یا ظرف بشورم و غذا درست کنم که این کارها واقعا اگه از حدش بگذره روانیم می کنه.