چقدر سخته بخواهی خلاف عادتت عمل کنی.بتونی یه کاری را انجام بدی ولی یه ندایی هی بهت بگه نه نه نه ..... همش تقصیر خودمه اول قضیه همه جوانبش اش را نمی سنجم.بعدش هم اینجوری.
حالا بکش ... خودت خواستی اینقدر عذاب بکش تا بمیری. اما خداییش بیدی نیستم که با این بادها بلرزم.یه جورایی انگار از عذاب کشیدن خوشم می یاد. خوشم می یاد که تو سرم فکرهای جور وا جور بیاد بعدش هم یهویی اشکم در بیاد. فرقی هم نمی کنه وسط خیابون باشم یا توی ماشین .بعدش با فکرهای خودم اونقدر مشغول بشم که نفهمم چطوری راه را طی کردم.
امیدوارم این دوره بحران من زود طی بشه.
باسلام
ممنون می شوم نظرات شما را درباره وبلاگم و تبادل لینک ها بدانم به امید دیدار