این روزها خودم هم از نوشتن در این وبلاگ شرمنده ام.چون جز دلتنگی چیز دیگری نیست.یک جور آماده شدن برای دل کندنی دیگر.
نمی دانم قست است یا تقدیر .زیاد هم مهم نیست هرچه می خواهید اسمش را بگذارید.من که در دل کندن حرفه ای شده ام.یعنی همان گریه های یواشکی طوری که مامانم نفهمدهمان به خود پیچیدنها برای اینکه یهویی بغضم نترکد.همه آنها مرا حرفه ای کرد.بگذریم خودم بهتر از هر کسی می دانم که در هر کاری حرفه ای شوم در دل کندن نمی توانم.روزهای سختی در پیش خواهم داشت.کم کم به این نتیجه رسیده ام نگه داشتن و حفظ دوستی مهمتر از شروع و آغاز دوستی است.اما چگونه ؟ من که هر چه در توانم بود انجام دادم حتی بیشتر .فقط می توانم بگویم همان قسمت نبود .یه جورایی سعی می کنم که فکر کنم روال همان روال سابق است اگر بخواهم به نبودنش ندیدنش و نشنیدنش فکر کنم بیمار می شوم.مانند شخصی می شوم که وجود دارد ولی حضور ندارد .
باز هم از تو کمک می خواهم.
دوست خوب تو این زمونه کم گیر میداد . هوای دوستای خوبت را داشته باش