افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

گرسنگی

گرسنگی من را فوق العاده  عصبی و بی حوصله می کنه. دیشب رفته بودم پیش دوستم که یه گالری داره .کارمند اون جا شروع کرده بود به حرف زدن و دست بردار هم نبود.چند بار که مکث می کرد خداحافظی می کردم ولی مگه متوجه می شد. کم مونده بود که نزدیک ترین وسیله دم دستم را توی سرش بکوبم.خلاصه به هر زحمتی بود از اونجا اومدیم بیرون.واقعا یادم نمی یاد که هیچ وقتی مثل دیشب ولع غذا را داشته باشم.خلاصه جای شما خالی رفتیم پیتزا راز و من یک پیتزای کامل همراه با چیکن سالاد را بلعیدم.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
پسر نیمه شب دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ق.ظ http://midnightboy.blogsky.com

سلام
نوش جانت . دفعه بعد ما رو هم دعوت کن ...
به من هم سر بزن
موفق باشی مرد آریایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد