گاهی اوقات اتفاقی می افتد که انتظارش را نداری.درست مثل دیشب که تصمیم داشتم زود بخوابم.به محض اینکه دراز کشیدم تلفن زنگ زد.یکی از دوستانم بود که داشت می رفت فرودگاه دنبال دوستانمون به من هم گفت تو هم بیا من حوصله ام سر می ره .پا شدم شال و کلاه کردم و با دوستم رفتیم فرودگاه.ساعت ۱ نیمه شب بود رسیدم خونه نتیجه اش هم خواب بودن امروز بعد از ظهرم شد.
همیشه جنب و جوش و تکاپوی نو شدن برایم دوست داشتنی و جالب بوده است.رخت نو پوشیدن بچه ها. دید و بازدیدها. آجیل و میوه و شیرینی و شکلات.خدا کند امسال هم همینطور باشد.