افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

خسته شدم از بس گریه کردم.صبح همکارم بهم گفت از بعد از عید سرحال نیستی.این چند رور کارم شده بود غصه  گریه.یه جورایی خنذه از یادم رفته بود.تصمیم خودم را گرفتم با دلیل و بی دلیل بخندم.در غیر اینصورت خنده از یادم میره به غم و غصه عادت می کنم و هر فکر توی این سن و سال توی ذهنم شکل بگیره تغییرش سخت می شه.

خدایا کمکم کن.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد