افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

 در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تنصیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

تحمل شرایط موجود برایم سخت شده است یک جور عذاب تدریجی

نمی توانم خودم را تغییر دهم یعنی برایم سخت است که بنا به مصالح و شرایط من هم نقشم را تغییر دهم و تاتر بازی کنم نمی توانم.

 دیشب شب بدی را گذراندم.هق هق ام تمام نمی شد و عین بچه ای شده بودم که بهانه می گیرد با این تفاوت که اون بچه دور و برش کسانی هستند که لوسش کنند و باهاش حرف بزنند و آرومش کنند اما من چی؟ 

 تلفن زنگ زد.شبنم بود کلی پشت تلفن گریه کردم .بهش گفتم مامان بابا می خواهند برم خونه یه خواستگاری را که ۳ سال ار خودم کوچیکتره ببینم. کوچکتر بودن برای ندیدن بهانه خوبیه . اما حقیقت اینه که ار اصل مطلب حالم بهم می خوره.تازه این هم مسخره تره که اون می خواهد منو ببینه من باید برم . زنگ زدم به شکوفه ، حال و حوصله حرف زدن هم نداشتم فقط دلم می خواست یکی باشه که آرومم کنه.ترس از تنها شدن  از بزرگترین عواملی است که باعث شده خیلی چیزها را زیر پا بگذارم.فکر می کنم اگه تنها هم شدم کلی کار برای انجام دادن دارم که می تونم خودم را مشغول کنم اما این ذهن من که یه جا بند نمی شه طفلک مثل بچه بازیگوشی شده که هر جایی دلش خواست میره و چه جاهای بدی خودش می خواهد عذاب بکشه. با اون نمی دونم چیکار کنم.

 حالم اصلا خوش نیست.این دل درد لعنتی هم ول کن نیست.

الان سر کارم .دلم می خواهد بشینم های و های گریه کنم تا سبک بشم.

با اینکه چند روز تعطیلی مسافرت بودم اما اوضاع احوال روحیم بهتر نشد.به طور تابلویی غمگینم. 

نظرات 1 + ارسال نظر
رقاص در تاریکی چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ http://ravayat.blogsky.com

اگه تابلو غمگین باشی باز بهتره تا اینکه مثل من تابلو نباشی .. زیر تابلو قایم کنی .!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد