بد نیست یه وقتهایی خلاف عادت عمل بشه مثل امروز که اولین جمعه ایی که اومدم سرکار اتفاقا خیلی هم خوبه آرامش و سکوت.البته خودم هم خوب می دونم که آرامش و سکوت خونه بسمه.دیگه اگر آرامش و سکوت کار هم بهش اضافه بشه خدا می دونه چه اتفاقی می افته.
منتظر مدیرم هستم که بیاد و پیشنهاد قیمت مناقصه فردا را تائید کنه.
کاشکی می تونستم خلاف عادت عمل کنم.اصلا این عادت چیز مزخرفیه.بعضی وقتها که با خودم فکر می کنم می بینم یه جاهایی خیلی خودم را به خنگی می رنم خوب می فهم که اگه بخواهم درست و حساب شده و عفلانی عمل کنم بهم سخت می گذره یعنی ممکنه کارم تا مرز جنون بکشه به خاطر همین می زنم رو رگ بی خیالی و هر کاری دلم خواست انجام می دهم.اگه ماجرا همین جا تمام می شد خیلی خوب بود بعدش کشمکش بین دو تا نیرو درون من در می گیره مطمئن نیستم که این نیروها چی هستند اما گمون کنم یکیشون عقله و اون یکی تو مایه های نفسه باخودم می گم حالا فرق تو با فلانی چیه؟که اون هم همش به بیخیالی طی می کنه.تو از منش و کارهای اون بدت می یاد خودت که صد پله بدتر شدی حالا هر کسی به یه نوعی خودشه به نفهمی می زنه اون تو کار و تو نمی خواهی بگیری و بفهمی و و این همچنان ادامه می یابد و تا وقتی من را دیونه نکنند دست از سرم بر نمی داره.
وبلگت جالبه
فقط خودت نیستی که جمعه اومده سرکار منم الان سر کارم !
به ما هم سر بزن