فکر نمی کردم جسارت گفتن اش را داشته باشم اگه می خواستم به پیامدهاش فکر کنم مطمئنم که همه چیز مثل سابق پیش می رفت و بازهم این من بودم که فکرم درگیر کارها و حرفهاش بود، باید این حرفها را می زدم.هر چند که اون لحظه هیچی توی مغزم نبود و همه حرف هایی که با خودم تکرار کرده بودم فراموشم شده بود به زحمت دو جمله گفتم اما فکر کنم همون دو جمله هم کافی بود.اینکه بهش گفتم ...جون می دونی من فکر می کردم با بقیه تفاوت داری و بزرگ شدی اما اشتباه می کردم می بینم که تو هم هنوز توی گیم هستی .
نمی دونم چی پیش می یاد بلاخره من هم ادمم، هیچ موقعی دوست ندارم کسی را از خودم برنجونم . اما بیشتر از این نمی تونستم غرورم را زیر پا بگذارم . تا الان خدا را شکر روز خوبی بود.زیاد فکرم درگیر نبود شایدم به خاطراینکه کارهام زیادم بود .خدا کنه همیشه همینطور باشه.خدا کنه دل مشغولیهام بیشتر بشه.
امروز بعد از ظهر با شبنم قرار دارم.کیف اش را که پیش من جا گذاشته بود باید بهش پس بدم.