همیشه انجام دادن یک کاری ، خیلی راحت تر از فکر کردن به اون کاره.منظورم این نیست که باید بی کله عمل کرد و بدون فکر هر کاری را انجام داد ولی وقتی درگیر انجام کار شدیم حداقل خیالمون راحته که یه قدم برداشتیم و بالاخره شروع به انجام کار کردیم بعد از قدم اول پشتکار و اراده انجام کار مطرح می شه .اینکه کار را نیمه رها نکنیم و به سرانجام برسونیمش.نمونه خیلی واضح در مورد خود من آرزوی یاد گرفتن زبان انگلیسی در حد قابل قبولیست این فکر همیشه توی سرم بوده و شاید مجموع کلاس های زبانی که در این 29 سال زندگیم گذروندم با هم جمع کنم کلا 5 سال بشه اما چیزی نبوده که من را راضی کنه و به نسبت وقتی که گذاشتم تلاش خودم کم بوده و وچیزی که در ذهنم بوده شکل نگرفته، یه نمونه دیگه اش در مورد ارتباطات و روابطم با آدمهای دور و برم است همیشه ابتدای هر رابطه و دوستی فکر من خیلی در گیر اون رابطه می شه حالا تفاوتی نمی کنه که طرفم دختر باشه یا پسر ، نه اینکه از این وقت گذاشتنم راضی نباشم خودم هم لذت می برم و علت لذت بردنم هم هیجانیست که اون رابطه برای من بوجود میاره و یه جورایی تنهاییم کمتر می شه ، اما نمی دونم اشکال کارم کجاست که خیلی مواقع این دوستیها به اون شکلی که من دوست دارم پایدار نمی مونه و انوقته که همش فکر من درگیر این موضوع می شه که حالا چی می شه و چی نمی شه و غصه خوردن برای از از دست دادن و دلتنگ شدن. می دونم که همه اینها عکس العملهای طبیعیه اما فکر می کنم یه کمی بیش از حد معموله .وقتی که زمان می گذره و یه کمی از نظر فکری نرمالتر می شم می بینم فکر کردن به از دست دادن کلا سختر از بعدش بوده یه جاهایی مطمئنم که ایرادی از من نبوده و جز مهربونی و محبت کار دیگه ای انجام ندادم،اینجاست که پیش خودم می گم طرف بی لیاقت بود همین و بس و خدا را شکر می کنم که وقتی متوجه ام کرده که کار از کار نگذشته و اتفاق خیلی بدی نیافتاده گذشت زمان همه چیز را درست می کنه. این موضوع در مورد ارتباطاتی که اولش با شک و تردید شروع شده و چراهای بی پاسخی توی ذهنم بوده بیشتر صدق می کنه.
بگذریم، بازم از اون مواقعیه که سرم به سنگ خورده.خدا را شکر که ورمش زیاد نبود، یعنی به اون زیادی که فکرشو می کردم.الان که بهتر واقعیات را می بینم(البته نه خوب خوب) می بینم که بازم خدا کمکم کرده و واقعا اگه درگیر اون رابطه باقی می موندم مطمئنا اون نمونه ها و سمپل هایی که به عنوان انتظارات من از طرفم توی ذهنم بود هیچوقت نصیبم نمی شد و فقط اینکه می تونستم به یک نفر تا حدودی نزدیک به اون چیزی که دوست دارم محبت کنم باعث راضی موندن من از رابطه بوده در دراز مدت هم ظرفیت من تموم می شد و اونوقت پذیرش جدایی به مراتب سختر از الان می شد.
دو سه روزی می روم مسافرت.مطمئنم که حالم خوب خوب می شه.
هفته آینده یک عالمه اتفاق خوب در انتظارمه.