افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

خیلی حرفها توی سرم چرخ می زنه فکر کنم همین روزهاست که فکرهای توی سرم قلمبه بشند و بیاند بالا از بس فکر کردم و به نتیجه نرسیدم یا اگه به نتیجه ای هم رسیدم عملیش نکردم حالم بهم می خوره.

روز پر تنش و پر استرس و پر اتفاقی را داشتم.تغییر سمت،بهبود ارتباطم با یکی از همکارها و اینکه تا الان که ساعت ۸:۳۰ من سرکارم هستم.از ۶ صبح تا حالا نمی دونم  اینقدر انرژی دارم که همه کارهام را تموم کنم و برم خونه یا نه؟می دونم که برسم خونه حوصله دوش گرفتن را ندارم شام هم که خبری نیست کل موجودی داخل کیفم هم ۳۰۰۰ تومن بیشتر نیست که باهاش باید ۲-۳ روزی را طی کنم شاید دو سه صفحه ای از کتاب پرنده خارزار را بخونم و می دونم همونجوری که توی تختم خوابیدم برای اینکه زحمت تکون خوردن را به خودم ندم با پا چراغ خواب بالای سرم را خاموش می کنم و بجای خواب غش می کنم.این روزها یه خلایی توی زندگیم احساس می کنم خلایی که نمی دونم از چه جنس یا شکل یا فرمیه ، خلایی که تا می تونه منو آزار می ده ، خلایی که با فکرش می خوابم و بیدار می شم کاشکی می تونستم پیداش کنم.یا کاشکی یه دارویی پیدا می کردم که می خوردم و اون خلا پر می شد.خیلی سعی می کنم به روی خودم نیارم قوی باشم و فکر کنم همه این فکرها کشکه ، اما لعنتی مثل مگس مزاحم میاد دور و برم و با هیچ مگس کشی هم کشته نمی شه نمی تونم به روم نیارم که چقدر مزاحمه .باید یه فکر اساسی کنم.یه حشره کش قوی نیاز دارم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد