اصولا عملیترین تجویزی که اینجور مواقع به ذهن می رسه کار سخت است ، کار کار کار...
که فراموش کنی چی گذشته و چی پیش اومده...
شاید اون موقع هم راضی نبودی ولی حداقل دلت خوش بود به اینکه کسی هست که دوستش داشته باشی و واسش انرزی بذاری .هرچند که متقابلا این انرژی بهت داده نمی شد شاید گهگاهی پیش خودت می گفتی به درک ولش کن اصلان ارزشش را داره ... اما خودت خوب می دونی که فراموش کردن و بهش فکر نکردن چقدر سخته.
چقدر سخته که با هر زنگ تلفن انتظار شنیدن صداش را داشته باشی اما وقتی صدای کسی دیگه را پشت تلفن می شنوی عینهو یخی می شی که روش آب جوش بریزند.و انعکاسش در اندوهی مشخص می شه که تو صداته
عین همون یخ وارفته و شل شده..
نمی دونم قسمتمه یا تقدیر.خودم هم موندم.
اینترنت شرکت هم که آدم را جون به لب می کنه.