افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

آغازی برای پایان

حرفها ، نگاه ها ، حس ها و اتفاقات دیروز برایم متفاوت بود.متفاوت تر از همیشه،عجیب بود ، دوستش داشتم اما عادی شدن اش را نمی خواستم و نمی خواهم.شاید دیروز پایانی بود برای آغاز ، شاید هم نه پایان بود و نه آغاز . دوست دارم حالت اول اتفاق بیافتد. اگر نه، حداقل حالت دوم هم نباشد.نمی خواهم همه چیز به همان روال سابقش باشد نمی خواهم پایان پایان باشد اما می خواهم روند عادی تر شود و خودم منطقی تر شاید هم بی خیالتر. کارهایم زیاد شده اند.خوشحالم که وقت بیشتری را صرف انجام کارم می کنم، دوست دارم که مطالب جدید یاد بگیرم ،برای بیشتر یاد گرفتن شاید لازم باشد فرمت ذخیره داده ها را در مغزم تغییر دهم.شاید لازم باشد یک گردگیری فکری انجام دهم. گاهی فکر می کنم ای کاش تبدیل به موجودی می شدم که با امکاناتی که خودم دارم می توانستم زندگیم را سپری کنم.به هیچ چیز یا هیچکس عادت نمی کردم و نیاز نداشتم.نمی دانم کسانی که مدت زیادی تنها زندگی می کنند ، چگونه با تنهایی و خلاء های وجودیشان کنار آمده اند. هر چند که خود من هم ۱۰ سالی می شود که به نوعی تنها بوده ام .تا چند وقت پیش تنها موضوعی که در زندگی به آن فکر نمی کردم همین موضوع تنهایی و تنها ماندن بود و یا اگر فکرم را مشعول می کرد به راحتی جوابهایی قانع کننده برای خودم پیدا کردم.اما جدیدا این موضوع به یکی دیگر از درگیریهای فکریم مشغول شده و اصلا خودم هم نمی خواهم که توجیه شوم هر چند قانع کننده هم باشد.

 امروز هم سرکار بودم  دارم فکر می کنم که امسال نه تنها به عنوان کارمند نمونه شرکتمون بلکه به عنوان کارمند نمونه کشور هم انتخاب می شم.وقتی که رسیدم شرکت جز من و نگهبان کسی نبود ،استخر پر از آب خیلی به وسوسه ام انداخته بود، پیش خودم فکر کردم بد نیست به نگهبانمون بگم می خواهی برو به زن و بچه ات سر بزن من هوای شرکت را دارم بعدشم از این آفتاب و استخر استفاده کنم البته نیم ساعت بعدش دو سه تای دیگه از همکارهام هم اومدند.

بازم خوبه این وبلاگ بیچاره اینجا هست که من همه دردل ها و دلتنگیهام را بریزم روش ،خوشحالم که این یکی را هنوز از دست ندادم هرچند که بعضی وقتها اذیتم می کنه و باید برای ورود بهش یه مسیری را دور بزنم اما  اینجا را دوست دارم.خوشحالم که امروز هم تقریبا  سپری شده ، کارهای مفیدی هم انجام دادم بهتر از تو خونه موندن بود.

فردا هم که بازی آلمان و آرژانتینه ، خودش یه پا فیناله .من عاشق آرژانتینم ، امیدوارم که برنده بشه.

خیلی حرفها توی سرم چرخ می زنه فکر کنم همین روزهاست که فکرهای توی سرم قلمبه بشند و بیاند بالا از بس فکر کردم و به نتیجه نرسیدم یا اگه به نتیجه ای هم رسیدم عملیش نکردم حالم بهم می خوره.

روز پر تنش و پر استرس و پر اتفاقی را داشتم.تغییر سمت،بهبود ارتباطم با یکی از همکارها و اینکه تا الان که ساعت ۸:۳۰ من سرکارم هستم.از ۶ صبح تا حالا نمی دونم  اینقدر انرژی دارم که همه کارهام را تموم کنم و برم خونه یا نه؟می دونم که برسم خونه حوصله دوش گرفتن را ندارم شام هم که خبری نیست کل موجودی داخل کیفم هم ۳۰۰۰ تومن بیشتر نیست که باهاش باید ۲-۳ روزی را طی کنم شاید دو سه صفحه ای از کتاب پرنده خارزار را بخونم و می دونم همونجوری که توی تختم خوابیدم برای اینکه زحمت تکون خوردن را به خودم ندم با پا چراغ خواب بالای سرم را خاموش می کنم و بجای خواب غش می کنم.این روزها یه خلایی توی زندگیم احساس می کنم خلایی که نمی دونم از چه جنس یا شکل یا فرمیه ، خلایی که تا می تونه منو آزار می ده ، خلایی که با فکرش می خوابم و بیدار می شم کاشکی می تونستم پیداش کنم.یا کاشکی یه دارویی پیدا می کردم که می خوردم و اون خلا پر می شد.خیلی سعی می کنم به روی خودم نیارم قوی باشم و فکر کنم همه این فکرها کشکه ، اما لعنتی مثل مگس مزاحم میاد دور و برم و با هیچ مگس کشی هم کشته نمی شه نمی تونم به روم نیارم که چقدر مزاحمه .باید یه فکر اساسی کنم.یه حشره کش قوی نیاز دارم.

 

هر چند که خستگی مسافرتم زیاد بود ولی به رفتن اش می ارزید و همین تغییر مکان کلی در بهبود روحیه ام موثر بود. هنوز هم گهگاهی قلبم تیر می کشه و دردی در قفسه سینه ام می پیچه اما مطمئنم که این هم خوب می شه و به تحمل کردن اش می ارزه.راستی از اراده خودم هم خوشم آمد فکر نمی کردم تحمل 4 روز بی خبری را داشته باشم و لی دیدم که می توانم و کار سختی هم نیست. با اینکه دیشب در راه بودم اما امروز به موقع سرکار حاضر شدم ، کلی کار هم انجام دادم. خدا را شکر که کارم را دوست دارم