بازهم از اون روزهاست که بی حس و حالم شاید هم بی انگیزه، دیروز از اون روزهایی بود که حوصله هیچ کاری را نداشتم و بی حوصلگی تو کارهایی که انجام می دادم کاملا مشهود بود رسیدم خونه فقط دلم می خواست کار خونه زودتر انجام بشه و برم دراز بکشم و کتاب بخونم یا همینطور الکی فکر کنم. سریعا یه لوبیا پلو درست کردم که بی حوصلگیم کاملا در قیافه غذا مشهود بود.کارم تمام شد رفتم سراغ کتابی که می خونم.با اینکه اوایل داستان هیچ کششی نداشت حالا که به نیمه داستان نارتسیس و گلدموند رسیدم برام خیلی جذاب شده ، اما توانم بیشتر از خوندن 4 صفحه نبود.نمی دونم تا کی می خواهم فکر خودم را مشغول کنم و تا کی این حال من ادامه دار است.اما دعا می کنم زودتر بگذره و همه چیز درست بشه، استخر پریروز نشاط خوبی بهم داد باید تکرار بشه.