افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

سخته که بخواهی یه حسی را سرکوب کنی طفلی  تا بخواهد خودی نشون بده و بگه بابا من اینجام به من توجه کن بزنی تو سرس و خفه اش کنی و بعد به خودت بگی ای بابا اینم دلش خوشه ...

یه وقت به خودت میای می بینی داری برای خودت هم رل بازی می کنی و برای خودت هم بیگانه شدی . برای خودت هم قیافه می گیری شاید می خواهی  یه چیزی که تو کتابهای روانشناسی خوندی عمل کنی اما مگه میشه هر چی هم ، به خودت تلقین کنی و با خودت حرف بزنی که تو می تونی مطمئن باش هیچی ارزش این را نداره که بخاطرش غصه بخوری و  اینقدر خودت را براش داغون کنی اصلا بی خیال همه این حرفها خلایق هر چه لایق و بازهم به خودت میگی نه دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست .

  حالا اگه هیچکس ندونه خودت بهتر می دونی که چه خبره و داره بهت چی میگذره ، کافیه فقط یه لحظه چشمهاتو ببندی و فقط به اون نداهه که ترمزها و بازدارنده ها را آزاد می کنه گوش بدی اونوقته که بر میگردی به اون چیزی که خودت دوست داری اون باشی ولی نه یادت باشه این دفعه دیگه نمی شه.آخه به خودت قول دادی .

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.time.blogsky.com/

سلام
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد