تغییر کرده ام در جهتی که خودم دوست ندارم ، می خواهم همان دختر بی ریا با آن نگاه ساده به زندگی باشم با ارزش های اخلاقی ایی که دوست دارم و می پسندم از دور که به خودم نگاه می کنم از کارهایی که انجام داده ام و از رفتاری که نشان داده ام بدم می آید. هیچ توجیهی برای کارهای خودم ندارم.همه رشته هایم پنبه شد. نمی دانم چرا بر خلاف میلم درونی ام عمل کردم، نمی دانم چرا به خودم و غرورم اهمیت ندادم. و هزار چرای بی پاسخ دیگر . باید چشمانم را ببندم و بعد که باز کردم همه چیز را فراموش کنم .چه لحظات شیرین را چه کابوس های تلخ و وحشتناک را، باید همه آن چیزهایی که ازارم می دهند تغییر دهم حتی مسیرم را ...
باید همه چیز را در گودالی بریزم و در جایی بی نام و نشان دفن کنم که نخواهم به یادشان بیاورم. .به زمان نیاز دارم .می خواهم دوباره همان دختر قوی دوست داشتنی باشم ، با آروزهای دست یافتنی بزرگم با غرورم و با همه چیزهای زیبایی که در دنیا دوست دارم، می دانم که می توانم.