عصر چهارشنبه ساعت ۵
من با دو همکار دیگرم همراه با اهنگ شقایق داریوش ، یکی از همکارها در حال نوشتن نامه استعفایش می باشد آن یکی مشغول جمع کردن وسایلش من هم که خودم را با جدول مناقصات و پروژه ها مشغول کرده ام.
عصر پائیزی دلگیری است و من شاهد تجمیع خاطره ها در ذهنم هستم. نمی دانم چرا بی خیالم نمی شوند یا اینکه برعکس چرا من بیخیالشان نمی شوم.خوب است خودم را با کار سرگرم می کنم.
سلام نیست من خیلی به زندگی امیدوارم و اصلا هم دپرس نیستم با اومدن به وبلاگ شما حالم بهتر شد!! شوخی کردم آدم از اینکه میبینه مثل خودش کم نیستن احساس تنهایی بهش دست نمی ده موفق باشی من هم کم و بیش این چند روزا همینطوری ام چون دارم از شهری که دانشجو بودم می روم به یک شهر دیگه متاسفانه تو این چند سال کمتر ار ۵ دوست پایه پیدا کردم حالا خودت بدون چقدر باید طول بشکه که من دوباره دوست پیدا کنم. بعید می دونم...