ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر: نمی دونم چرا هر وقت ادم حس می کنه همه چیز داره خوب پیش میره و منتظر اتفاقات خوبه یهویی همه حساب کتاباش غلط از آب در میاد ، وقتی دوستم داشت بهم میگفت که چه اتفاقی افتاده به زحمت تونستم هیچ تغییری نکنم و فقط بگم خوب به خیر و خوشی .با اینکه فکر و ذهنم همش مشغول و درگیر بود اماپیاده روی خیلی بهم چسبید .
ساعت ۱۰ شب :می خواستم بگم این مدت که اتفاقی نیافتاده یا تغییری بوجود نیومده ، شاید هم بوجود اومده و من نمی دونم، شرایط و گرفتاریها و مشکلاتت هم همونهایی هستند که بودند، چرا اینقدر تغییر کردی؟ چرا بی حوصله شدی ، من که یه بخشی از مشکلات و گرفتاریهات را می دونم ، چرا حرف نمی زنی چرا الکی می گی همه چیز خوبه مثل همیشه. باشه من دارم اشباه می کنم تو چرا؟ اما بازهم نتونستم هیچکدومشون را بگم.زندگیم کلاف سر در گم شده.
زندگی بدون تنوع همراه با اجبار خسته کنند است. موفق باشید