افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

از بعد از ظهر تا حالا اصلا حالم خوب نیست، شدم عینهو سگ. .. همکارم روزنامه را پرت کرد روی میزم بهم گفت بازم گرسنه ات شده با کمال پررویی بهش گفتم خفه شو، البته خودم هم خوب می دونم بین اعصاب و گرسنگی من رابطه مستقیم وجود داره .. نمی دونم باید چه کاری انجام بدهم ، نمی دونم وقتی همه کارها را به خدا سپردم بازم لازمه خودم کاری انجام بدم.. نمی دونم.خیلی دلم می خواهد همه چیز خود به خود درست بشه . دیگه حوصله حرف زدن را هم ندارم آخه چه فایده وقتی که حرفهات یه ذره اثر نداشته باشه و فقط یه گوشی باشه که بشنوه و از اون یکی گوشش بیرون کنه . خدایا من یه آغوش صمیمی و پر محبت می خواهم من دوتا گوش شنوا می خوام که بشنوند و درک کنند ودو تا دست گرم و پر از احساس

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.time.blogsky.com/

سلام . خوشحالم که با این ماه رمضانی و اعصاب خراب باز هم مینویسی. نوشتن روحیه آدم رو بهتر میکنه .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد