هیچوقت فکر کردی که چی بر سر احساسات من اوردی راستشو بگو .یادته می گفتی من جذب نگاه ساده ات ، صداقتت و مهربونیت شدم ، پس چی شد ، هیچ می دونی داغونم کردی ، می دونی چه بغضی تو گلومه،می دونم که نمی دونی یعنی اینقدر مشغله و گرفتاریهای دیگه ات زیادند که مطمئنم یه بخشی از زندگیت را حذف کردی یا اینکه اگر نه گذاشتیش تو بخش ایکنهای بدون استفاده حالا چی بشه که یهو کنجکاو بشی یه کلیک کنی ببینی توی اون فولدر چه خبره . دیگه از فکر کردن بهت هم خسته شدم از این احساسات لطیفم خسته شدم .از تو و از همه اون خاطرات که مثل سوهان روحم را خراش می ده خسته شدم ، دیگه نمی تونم..