افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

دچار

این روزها دچار همان سردرگمی پریودیک شدم.مشغول زندگی راحت و بی دقدقه ام بودم، خودم را گرفتار کردم ، کسی که نمی دانم ارزش اش را دارد یا نه.امروز با اعصاب خراب از خواب بیدار شدم نیم ساعت همینجور خیره در تخت ماندم.حال و حوصله شرکت را نداشتم.به زحمت بلند شدم و امدم .الان کمی بهترم.دچار موقعیتی شدم که نیاز به یک حضور مافوق دارم. حضوری که با پناه به او کمی آرامش یابم.

نمی دونم تا حالا شده یهویی یه اتفاق بیافته که هر چی توی ذهنتونه تغییر کنه مثل همین الان من ، چیزهایی که می خواستم اینجا بنویسم خیلی متفاوت بود ولی با یه تلفن   همه حرفهام تغییر کرد. 

بگذریم کلا من آدم شرطی نیستم،  آدمی نیستم که ببینم طرف مقابلم چه کاری انجام می ده من هم مثل خودش رفتار کنم  می دونم که خصیصه خوبی نیست و خیلی جاها هم متضرر شدم.

دیروز هم کلی مثبت شده بودم رفتم Ariyan Book City نمی دونم چرا کتابی که می خواستم پیدا نکردم.یه کتابی در مورد آداب معاشرت و طرز رفتار صحیح ، عوضش دوتا کتاب دیگه خریدم یکیشون اسمش پیشگویه . تا حالا کتاب این مدلی نخونده بودم .برای Fun بد نبود .اون یکی هم در مورد اعداد و رنگهاست.ارتباط سال و روز و ماه را با رنگها بیان می کنه.چون رنگ برای خود من اهمیت داره به نظرم کتاب جالبی اومد.بعدش هم یه خانومی اومد نوشابه Red bul را بهم معرفی کرد.و یه نوشابه هم برام بازکرد که امتحان کنم.اینقدر بهم انرزی داد که تا خونه پیاده رفتم.

 

 

 

همه چیز

این چند روزه کارهام خیلی زیاد بود خودم هم نمی دونستم از کجا باید شروع کنم .امروز اومدم که  کارهای عقب مونده ام را انجام بدم.این یک هفته هم هیچ اتفاق خاصی نیافتاد.دیشب چند نفر از دوستانم مهمونم بودند که کلی به سوتیه دوستمون خندیدیم.یه کمی باید به کارهام نظم و ترتیب بدم .همینجوری بگذره نمی فهمم که چی به چیه.

 

 

ارتباط

تا حالا براتون پیش اومده که  یه موضوعی باشه که ناراحتتون کنه اما نتونید به خوبی بیانش کنید ، خیلی حرفها برای گفتن با کسی داشته باشید اما ندونید از کجا باید شروع کنید، توی ذهنتون حرفها را مرور می کنید و منتظرید که یه فرصت پیش بیاد فرصت هم پیش می یاد اما هیچ اتفاقی نمیافته و هیچ حرفی نمی زنید .می دونید چیه من در گیر رابطه ای شدم که درست یا اشتباه  بودنش را نمی دونم.همیشه توی ذهن من این بوده که در یه رابطه مهم اینه که تو از رابطه ات چی می خواهی و سعی کنی در مسیر خواسته ات هدایتش کنی ، اما مشکل من اینه که نمی دونم هدف من چیه ، شایدم این زمان کوتاهیه باید یه کمی دیگه صبر کنم.

امروز صبح با انرژی شروع با انجام کارهام کردم برم بر عکس ذیروز که هیچ انرژی برای انجام کارها نداشتم و بیشتر وقت تلف کردم.

تولد

شب یلدا با تولدآقای دوست و مهمانی خانه دوستم همراه بود،  به من که خیلی خوش گذشت. دیروز هم تولدم بود.شاید یکی از پر خاطره ترین تولدهای زندگیم همراه با آقای دوستم و دوتا از دوستهاش و دوست تپل من.

شروع زمستان برایم با احساس خوب و زیبا همراه بود.امیدوارم که این فصل آغازی دوباره  برایم باشد.و دلم نیز به سپیدی برف پر از مهر و نرمی و لطافت.دیروز به مناسبت تولدم یه SMS واسم فرستادند که کلی لذت بردم .

Episode  1

**** BOOM ******

۲۹ سال پیش چنین روزی ...یهو صدای گریه یه خانم کوچولو تو بیمارستان پیچید انگار بعد از چند ماه انتظارلگد زدن و عجله کردن حالا از این همه سرو صدا و نور و شکلهای کج و کوله ترسیده و می خواهد برگردد توی شکم مادرش

اما شرمنده

Episode  ۲

زندگیم مثل جومانجیه  وقتی شروع شد باید تا تهش بازی کنی حالا ماجراها در پیش داری شاهزاده خانم پس کمربندتو سفت ببند

Episode  ۲۷

فکر کنم همین موقع ها بود که تو یه قسمت یهو جلوی هم سبز شدیم البته من ۵ ماه دیرتر از تو بازی را شروع کرده بودم ولی تقصیر من که نبود می دونی که تاس اول را بابا مامانها میندازند ، ولی اینکه کی بندازند و چند بیارند .. مال همه هم که جفت شیش نمی شه.

Episode  ۲۹

۲۹ سال پیش چنین روزی.....

برای تو و همه کسانی که دوستشون داری از ته دل از خودم آرزوی سلامتی و شادی همیشگی در وکنم

حالا بازم نوبته توست ، تاس را بنداز

از همه دوستانی که با تلفن و پیام هاشون من را خوشحال کردند واقعا متشکرم، من عاشق همه دوستام هستم

فعلا

 

شب یلدا

این روزها دچارسردرگمی و استرس و هیجان هستم.من که تا حالا توی زندگیم به هیچ موضوعی به طور جدی فکر نکردم اینبار باید عقلم به کار بیافته، دیشب با ایمان صحبت کردم می خواست تاریخ دقیق تولدم را بدونه اول بهش گفتم دو آذر ، گفت مهم نیست ما دو دی شام     می ریم بیرون گفتم رزرو شده و ایمان پیگیرانه علت را جویا شد. ماجرا را گفتم و ایمان گفت همون روزی که توی نمایشگاه پرسیدی تو فلانی را می شناسی شستم خبردار شد که یه چیزی هست.بهم گفت باید خوب فکر کنی چون موضوعی است که حد وسط نداره با خوبه خوب می تونه باشه یا بد بد البته من با این نظر کاملا موافق نیستم. گفت من را در جریان کارهات بذار.واقعا نمی دونم کار درستی انجام می دهم یا اشتباه ، نمی دونم ارتباطم درسته یا غلط ، نمی دونم اگه به مامان بابا بگم عکس العملشون چیه؟ بگذریم شب یلدا ،  و تولدمون نزدیکه ،اتفاقهای خوب آرزو می کنم.

با وجود اینکه مهمونی شب یلدا هم قطعیه ولی نمی دونم برنامم چی می شه.

هوای برفی

 من اهل ریسک نیستم. یعنی نمی تونم به راحتی با هر موضوعی کنار بیام، مخصوصا اونجایی که کاری از دست خودم بر نیاد.کلا آدم بی کله ای هستم ولی اصلا تصور اینو نمی تونم کنم که چیزهایی اتفاق بیافته که خودم با فکر خودم نتونم حل کنم و مجبور به کمک گرفتن از بقیه باشم.دیروز رفتیم دیزین، برف می اومد خیلی خوش گذشت ریه ها را  پر از هوای تازه کردیم بعد از ظهرهم رفتیم یک بوس کوچولو.

امروز هم که سر کار بیشتر وقت تلف کردم تا کار. فردا یه عالمه کار برای انجام دادن دارم.

دلتنگی

 از بس همه کارها تایپی شده بعضی موقع ها دلم برای نوشتن با خودکار تنگ می شه فکر می کنم اگه به همین منوال پیش بره کم کم خطم تو مایه های خط مدیرم بشه که خوندنش واسه خودش هم سخته. 

امروز دلتنگ دلتنگم.خیلی چیزها هست که باید یادبگیرم.نمی دونم چرا از اشتباهاتم به خوبی درس نمی گیرم.زندگیم بیشتر شبیه به یه رمان شده اون موقع که دانشجو بودم دوستی داشتم که وقتی ماجراهای زندگیشو واسم تعریف می کرد یه جورایی باورم نمی شد.نمی گم ماجراهای من پیچیده اند ولی فکرم را مشغول کردند.

امیدوارم  خدا کمکم کنه یه جورایی آرامش همیشگی را ندارم. وقتی فکر می کنم نیروی مافوق را در خیلی از لحظه های زندگیم حس می کنم.لحظه هایی که اگه او نبود معلوم نبود چی می شد.دلم برای مناجاتنامه خواجه عبدالله انصاری تنگ شده کاشکی کتابش الان اینجا بود .خدایا ازت خواهش می کنم کمک کن کاری کنم که خیر و صلاحمه .گیج گیجم.نمی دونم چه اتفاقی می افته. 

 

صبحانه

در گیر یه حس غریبی هستم .حسی که خیلی وقت بود به سراغم نیومده . خیلی وقت بود که نیاز به این حس داشتم دلم می خواهد کارم زودتر تموم بشه و بعد از ظهر بشه .خیلی خوشحالم که یه جورایی احساس تنهایی نمی کنم .خیلی خوشحالم  کسی هست که از بودن کنارش خوشحالم و احساس رضایت می کنم

امروز بعد از ۳ روز استنشاق هوای تمیز دوباره به تهران برگشتم ، بماند  راهی که حداکثر ۹ ساعت بود ۱۳ ساعته آمدیم استرس کارهای انجام نشده ام زیاد است .کم کم مشغول انجام کارها هستم.

به امید آنکه تمیزی به هوای تهران بازگردد و حجم ترافیک کمتر شود.