افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

خدا را شکر که با وجود همه تجارب و اتفاقات قلبم هنوز حساسیت گذشته اش را دارد شاید هم بیشتر.خدا را شکر که می فهمم و  درک می کنم.خدا را شکر  هنوز آنقدر گشاد نشده ام که برای انجام هر کاری محتاج به دیگری باشم و خودم در هر منصب و مقامی از عهده بسیاری از کارهایم برمی آیم .

کاشکی می دانستم با دلتنگی ام چه کنم؟همین روزهاست که از بغض حناق بگیرم و از دلتنگی بمیرم.ای کاش می توانستم آنکه همه ذهن و فکرم را اشغال کرده فراموش کنم.

همین روزها باید دل بکنم.دیگر امیدی نیست.

 در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تنصیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

تحمل شرایط موجود برایم سخت شده است یک جور عذاب تدریجی

نمی توانم خودم را تغییر دهم یعنی برایم سخت است که بنا به مصالح و شرایط من هم نقشم را تغییر دهم و تاتر بازی کنم نمی توانم.

 دیشب شب بدی را گذراندم.هق هق ام تمام نمی شد و عین بچه ای شده بودم که بهانه می گیرد با این تفاوت که اون بچه دور و برش کسانی هستند که لوسش کنند و باهاش حرف بزنند و آرومش کنند اما من چی؟ 

 تلفن زنگ زد.شبنم بود کلی پشت تلفن گریه کردم .بهش گفتم مامان بابا می خواهند برم خونه یه خواستگاری را که ۳ سال ار خودم کوچیکتره ببینم. کوچکتر بودن برای ندیدن بهانه خوبیه . اما حقیقت اینه که ار اصل مطلب حالم بهم می خوره.تازه این هم مسخره تره که اون می خواهد منو ببینه من باید برم . زنگ زدم به شکوفه ، حال و حوصله حرف زدن هم نداشتم فقط دلم می خواست یکی باشه که آرومم کنه.ترس از تنها شدن  از بزرگترین عواملی است که باعث شده خیلی چیزها را زیر پا بگذارم.فکر می کنم اگه تنها هم شدم کلی کار برای انجام دادن دارم که می تونم خودم را مشغول کنم اما این ذهن من که یه جا بند نمی شه طفلک مثل بچه بازیگوشی شده که هر جایی دلش خواست میره و چه جاهای بدی خودش می خواهد عذاب بکشه. با اون نمی دونم چیکار کنم.

 حالم اصلا خوش نیست.این دل درد لعنتی هم ول کن نیست.

الان سر کارم .دلم می خواهد بشینم های و های گریه کنم تا سبک بشم.

با اینکه چند روز تعطیلی مسافرت بودم اما اوضاع احوال روحیم بهتر نشد.به طور تابلویی غمگینم. 

نمی دونم تا حالا برای شما پیش آمده که بخواهید در جهت بهبود یک مجموعه یا رابطه  کاری انجام دهید؟ولی چگونگی اش را ندانید. این مجموعه می تونه محیط اطرافتون اعم از کار،دانشگاه یا خانواده شما باشه و اون ارنباط هم می تونه ارتباط با دوستانتون باشه و یا روابط خانوادگیتان.متاسفانه من برای بهبود این مجموعه و این روابط دچار سردرگمی شده ام.احساس می کنم یه جور بی نظمی در روابطم بوجود امده بی نظمیی که اگه بخواهم در جهت بهبودش کاری انجام دهم ممکن است منجر به از هم پاشیده شدن یا نابودی کامل ارتباطم شود من نمی خواهم دوستان و افرادی را که دوست دارم و برایم ارزشمند هستند از دست دهم

از آدمهایی که خودشون هیچ ایده و عقیده ایی ندارند و همش دنبال این هستند که مطیع بی چون و چرای یه نفر دیگه باشند بدم می یاد و جالبیش اینه که همین آدمها به خودشون این اجازه را می دهند  به راحتی بقیه را به تمسخر بگیرند.متاسفانه همه جا از این ادمها زیاد پیدا میشه اما وفورش را به مراتب در  محیط کارم خیلی بیشتر از جاهای دیگه احساس می کنم.

 با اینکه وقت کارم داره تموم میشه اما از اون روزهایی که باید تا حداقل تا ساعت ۹ اینجا باشم.

مهمانی

امروز روز آخری است که در این شرکت هستیم.کم کم باید بقیه وسایل ام را جمع کنم.می خواهم زودتر بروم تا به کارهای مهمانی فردا شبم برسم.خیلی جالبه امروز یکی از همکاران برای اینکه فردا شب ۴ نفر مهمان دارد به شرکت نیامده است.دیشب که سبزی دلمه را پاک می کردم بی اختیار اشک می ریختم. بعضی کارهایی را که قبلا با علاقه انجام می دادم نمی دونم چرا جدیدا نسبت به انجامشون بی رغبت شدم .البته مسلما منظورم فقط سبزی پاک کردن نیست.فردا شب من باید کارهایی را انجام دهم که کمی انجام دادن اش برایم سخته، احتیاجه خیلی سنجیده عمل کنم.

تا بعد

ازدواج

 با هر کدوم از دوستهای متاهلم که صحبت می کنم ازدواج را راهی برای فرار از تنهایی می دونند.چند روز ژیش با یکی از آشناهامون صحبت می کردم حرفهاش  چند روزی روی من تاثیر داشت بهم گفت باید هدفمند عمل کنم و کلا باید فکر کنم که از زندگی چی می خواهم اونوقت بر اساس هدفم مسیرم را تعیین کنم یه جورایی دیگه نمی تونم بی گدار به آب بزنم.خوب که با خودم فکر می کنم می بینم تنهایی هنوز برای من خیلی آزار دهنده نشده اما طفلی مامان خیلی نگران منه.خوب می دونم که هر مقطعی از زندگی گرفتاری و نگرانیهای خاص خودش را داره تا وقتی تنها هستی خیالت راحته که فقط خودتی و خودت .اما بعد از اینکه متاهل شدی اگه اوضاعت تغییر نکنه چی اونوقت که غم و اندوه ادم صد برابر می شه. ..

واقعا نمی دونم.

شرکتمون داره تغییر مکان می ده .با همکارم صحبت می کردم گفتم خدا کنه با تغییر محل شرکت یه کم حال و هوای ما هم تغییر کنه.فقط خدا می دونه چی توی دل ما می گذره.

امروز برم خونه کلی کار برای انجام دادن دارم از شستن ظرفها و لباسهای کثیف گرفته تانظافت خونه ، غذا پختن و خرید کردن هم بمونه.این دو سه روز فرصت نشد یه سری به کتابهام بزنم.دلم لک زده واسه خوندن کتابهایی که نا تمام دارم و کتابهای جدیدی که از نمایشگاه گرفتم.برای آخر هفته هم تصمیم گرفتم ،دوستهام را دعوت کنم بیان پیشم دور هم باشیم .اما تصمیم نگرفتم شام چی درست کنم.مشکل دیگه ام هم  کافی نبودن ظروفم است . تا آخر هفته خدا بزرگه .خوب دیگه برم یه سر و سامانی به کارهای شرکتم بدم.

تا بعد.

نمی دونم این سردردها چیه این دو روزه مرا گرفتار خودش کرده.مثل آدمهای منگ می شم.قرص هم بخورم فایده ای نداره.کاشکی زودتر برم خونه یکمی استراحت کنم.ممکنه از کم خوابی باشه .این چند روزه خوب استراحت نکردم.اوضاع احوال روحی ام هم بد نیست.امروز شبنم یکی از دوستهای قدیمی ام را می بینم.

دیروز یه کلاس ۶ ساعته ایزو داشتم.تحمل کلاس برایم خیلی سخت بود بعدش سردرد شدیدبی سابقه ایی شدم .تا رسیدم خونه ساعت ۶:۳۰ شد. مهمانهایم هم رفته بودند من یک ساعتی استراحت کردم بعد حاضر شدم رفتم خونه لیلا.روال زندگیم مثل ۳ هفته پیش شد.شب هم تا ساعت  خونه لیلا دور همدیگه جمع شدیم.خوش گذشت.الان هم که سرکارم هستم.هیچ خبر خاصی هم نیست.

عصر پنجشنبه

چه خوب بود می تونستم احساساتم را کنترل کنم.مثلا می تونستم از هر لحظه ای که می خواستم احساسم را نسبت به کسی که دوست دارم تغییر می دادم و دیگه به ذهن و خاطرات خودم راهش نمی دادم.اینو خوب می دونم ادم همیشه باید برای کسانی ارزش قائل باشه که اون اشخاص هم برایش ارزش قائلند . اما نمی دونم چرا در مورد من این قضیه برعکسه و هر چی کسی به من بیشتر کم محلی کنه  برام جالبتر می شه و دائم دلم  می خواهد بدونم اون شخص الان کجاست چکار می کنه و حساسیت های بی مورد دیگه.نمی دونم اشکال کارم کجاست .

 امروز پنجشنبه است و من سرکارم .اینهم ازبرنامه عصر پنجشنبه ام.