پنجشنبه ها را بیشتر از بقیه روزهای هفته دوست دارم چون هر کاری میلم باشه می تونم انجام بدهم.اگه کار شرکت داشته باشم مجبور نیستم ۸ صبح سرکار باشم و اول می تونم کارهای خودم را انجام دهم و هر موقع رسیدم برم سرکار چون دیگه تاخیر حساب نمی شه.امروز دارم هزینه تمام شده پروژه هایی را که انجام دادم محاسبه می کنم به این نتیجه رسیدم که بخش بازرگانی در سه چهار ماهه اخیر چه هزینه زیادی صرف گشایش اعتبار کرده یکبار از طریق ایران که برگشت خورده بعد از طریق دبی که اون هم به نتیجه نرسید با این وضعیت سود که هیچی خدا کنه ضرر نکنیم.
راستی خیلی خوشحالم چون دیشب دادش کوچولوم اومده پیشم باید کارها را سریعتر انجام بدم برم خونه .
تعطیلات آخر هفته انتظار هیچ چیزی را نداشتم ، برنامه ام فقط نظافت خونه و مطالعه بود .پنجشنبه به همین منوال گذشت فقط شب که شکوه اومد پیشم ، تا ساعت ۲ داشتیم باهمدیگه صحبت و دردل می کردیم.همش فکر می کنم زمانی که اصلا انتظار چیزی را نداریم یه اتفاقی می افته، یه جورایی اگه کارها را به خدا واگذار کنیم و ازش بخواهیم هر چی خیر و صلاحمونه پیش بیاد خودش حواسش به همه چیز هست. جمعه داشتم کارهای باقیمانده پنجشنبه را انجام می دادم .دوستم زنگ گفت پاشو بیا پیش ما .
آفتاب داغ بعد از ظهر جمعه خستگی ها را از تنم بیرون کرد.
نمی دونم علتش چیه بعضی بعضی وقتها بدون اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه حالم خوب خوبه الان از اون موقعهاست احساس شادابی خاصی دارم .برای خودم هم عجیبه فکر کنم یک ماهی می شد که با تمام وجود احساس شاد بودن و خوشحالی نداشتم.برای اینکه اوضاع احوال روحیم مساعد نباشه فقط کافیه یه اتفاق کوچولو بیافته و حال بد من می تونه تا مدتها ادامه داشته باشه حالا هزار تا چیز هم دست به دست هم بدهند نمی تونند درستش کنند .الان که روحیم خوبه باید دو دستی بچسبمش و نگذارم که از من دور بشه.
خیلی مهمه که آدم بتونه حالات و رفتارش را کنترل کنه و کاری نکنه که باعت ناراحتی و عذاب خودش بشه.
راستی این چند وقت توی شرکت خیلی صحبت فال و فالگیر بود.منم گاهی اوقات خیلی دوست دارم بدونم آینده جه اتفاقاتی می افته.یکی از همکارها هم یه خانمی معرفی کرد که میره جایی که می خواهند فال بگیرند فقط باید تعداد بیشتر از ۱۰ نفر باشند.البته من که اعتقاد زیادی به این چیزها ندارم ولی همش فال گرفتن برام جالب بوده اینم از برنامه امروز بعد از ظهر
امروز غیر از یکی دوتا پیگیری کار مفید دیگه ای انجام ندادم.خیلی وقتم را الکی هدر دادم.احساس عذاب وجدان دارم.فردا باید جبران کنم.
تعطیلات آخر هفته کمک دوست قدیمی ام در اسباب کشی خانه اش بودم. دوستی که قابل قیاس با هفت- هشت سال پیش اش نبود طراوت و شادابی اش را از دست داده بود، از نگاهش به درون پر آشوبش پی بردم.گفتم خودت را گرفتار کردی .زندگیش فکرم را مشغول کرده نمی دانم چه کاری برای کمک به او از دستم ساخته است .
تو زندگی همش که نباید دنبال علت و معلول و چرا و چگونه و اما و اگر بود بالاخره هر شروعی یه پایانی داره ،شروع و پایانش اش هم مهم نیست.مهم بازه زمانیه بین شروع و پایانه.
دو سه روز اول سخت نبود دلتنگیم از وقتی شروع شد که با شکوه رفتیم پارک ساعی و کلی درد دل کردیم دیروز حالم خوب نبود ولی چون تو بمیریه اینبار از اون تو بمیری های قبلی نبود خوب با خودم کنار آمدم. امروز از صبح منتظرش بودم وقتی صداش را شنیدم یه جورایی خیالم راحتتر شد.
این شاالله را هم خوب اومدم.
فکرم خیلی مغشوشه. استرس جلسه صبح خیلی زیاد بود.اصلا سرحال نیستم از اون وقتهایی که هر آن امکان داره یه کار نسنجیده انجام بدهم.کلی کار انجام نشده دارم ولی اصلا متمرکز نیستم، همش منتظرم .منتظر چی نمی دونم.
شاید یه اتفاق خوب . وقتی مشکلات خودم را با بقیه مقایسه می کنم می بینم واقعا مشکل نیستند. فقط من تو ذهن خودم اونها را بزرگ و تبدیل به مشکل کردم.نمی دونم چرانمی تونم چیزهایی را که لازمه فراموش کنم ، از ذهنم حذف کنم و فکرشون همش دنبالمه.اما کارها و چیزهایی را که باید پیگیری کنم ، فراموشم می شه.کاشکی جاشون با هم عوض می شد.
چهارشنبه چندین بار حافظ بازکردم، اما آنچه می خواستم نیامد شاید هم در لفافه بود و من نفهمیدم.
اتفاق خوبی افتاد دیدن دوست اتریشی ام، 8 ماهی می شد از او بی خبر بودم ، از دیدنش خوشحال شدم با انگلیسی- آلمانی دست و پا شکسته با هم صحبت کردیم.
در طول هفته گذشته یک دیگر از دوستان قدیمی ام را هم دیدم. جالب آنکه زمان آنها را دیدم که مجبور به دل کندنی دوباره بودم.
بعضی وقتها یه تلنگر لازم است تا آدم یهویی به خودش بیاد و ببینه که کجای کاره و خبر نداره شایدم خبر داره اما به روی خودش نمیاره
دوستم برایم یه SMS فرستاده بود.نوشته بود خیلی خری تو از اون هایی هستی که فقط چیزهایی که از دست میدهی می بینی و براشون ارزش قائلی حق با دوستمه.باید در نحوه نگرشم هم تغییر اساسی بوجود بیاد.
جایی خواندم که دعاها و خواسته ها بر آورده می شود اما ممکن است زمانی برآورده شوند که فراموش کرده ایم همان چیزهایی بودند که با التماس از خدا می خواستیم.
خوشحالم که گذشت زمان خیلی چیزها را درست می کند.
تصمیم گرفتم دوباره با عشق و علاقه کار کنم.
امروز خوب خوبم ، با انگیزه و پر از انرژی مثبت.