-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 10:11
این روزها نا آرامم.قرار است اتفاقی بیافتد و باید آمادگی اتفاق را بوجود آورم. خیلی سخته که بدونی کسی را که دوستش داری شاید یکبار دیگر ببینی .باید خیلی منطقی به قضیه نگاه نکنم.می دونم که خیلی سختمه.بازم به اون نیروی مافوق نیاز دارم که کمکم کنه.تو این موارد همیشه از جایی که انتظارشو نداشتم یهویی یه اتفاقی می افتاد که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1384 14:29
دچار افسردگی مزمن شدم. کسی نیست که به من کمک کند.
-
پیام کوتاه
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 16:57
دیشب نزدیک های صبح بود که با صدای ویبره موبایلم از خواب بیدار شدم دیدم از طرف یکی از دوستهام واسمSMS اومده.موبایلم را از ویره در آوردم و خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم ۶ تا جوک فرستاده و آخرش هم نوشته BYE یه جورایی نگرانش شدم طف های ظهر بهش زنگ زدم گفت من استانبول ام زیاد باهاش صحبت نکردم بعد بهش SMS زدم که نگرانت بودم...
-
خلاف عادت
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 11:27
چقدر سخته بخواهی خلاف عادتت عمل کنی.بتونی یه کاری را انجام بدی ولی یه ندایی هی بهت بگه نه نه نه ..... همش تقصیر خودمه اول قضیه همه جوانبش اش را نمی سنجم.بعدش هم اینجوری. حالا بکش ... خودت خواستی اینقدر عذاب بکش تا بمیری. اما خداییش بیدی نیستم که با این بادها بلرزم.یه جورایی انگار از عذاب کشیدن خوشم می یاد. خوشم می یاد...
-
عذاب وجدان
شنبه 29 بهمنماه سال 1384 13:14
پنچشنبه و جمعه ای متفاوت با بقیه آخر هفته هایم داشتم.مخصوصا پنج شنبه با خواب شیرین بعد از ظهر بی هیچ دغدغه و نگرانی ایی. جمعه هم خوب بود مخصوصا پیاده روی باشگاه انقلاب خیلی چسبید. دوباره دارم نگران می شوم .نگرانی همراه با عذاب وجدان ، نگران رویدادهای این یکی دو ماهه نگران کارهای خودم نگران موضوعی که همیشه از شنیدن...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1384 15:12
دیروز به من خوش گذشت .. واقعا چقدر خوبه که خوش اخلاق باشم در غیر این صورت هم اعصاب خودم و هم اعصاب بقیه را خورد می کنم.یک بسته شکلات شیری هم کادو گرفتم.بعدش هم که رفتم خونه یکی دیگه از دوستان ، الان حالم اصلا خوش نیست و دل درد شدید دارم .خوابم هم می یاد.
-
ولنتاین
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 12:26
خیلی بد که آدم کسی را داشته باشه ولی نتونه اون چیزی که احساس واقعیشه نشون بده ، ندونه که اصلا امروز می تونه ببیندش یا نه ،ولی بازم دلش به این خوشه که ممکنه ببیدش و هدیه اش را با یک دسته گل زیبا پر احساس بهش بده دلش به این خوشه دوستانی داره که بهش زنگ بزنند و SMS بفرستند . امیدوارم که امروز و امشب برای همه و خودم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 09:11
دیروز چقدر پیگیرانه مشغول انجام کارم بودم آخرش هم که خستگی به تن همه ماند. فقط سستی اراده ما سبب ضعفمان می شودوگرنه آدمی برای حصول چیزی که به شدت آرزو می کند توان کافی دارد. ژان ژاک روسو
-
در کنار خانواده
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1384 15:45
این چند روز تعطیلیی در کنار خانواده تموم شد.موقع اومدن مامان بالای سرم قران گرفت طفلی کلی اشک ریخت بعضی وقت ها به خودم لعنت می فرستم که چطور دلم اومد مامان بابا و برادرهای مهربونم را بگذارم و بیام اینجا .موقع برگشتن ۴/۳ راه را که خواب بودم اما بماند از اتوبان قم تا تهران به من چه گذشت و با چه حال بدی رسیدم تهران .تا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 13:42
این جمله را توی یه وبلاگ خوندم خیلی دوستش دارم. دل کندن مدام آدم را حرفه ای می کند و هیچ چیز بدتر از حرفه ای شدن در کاری نیست.
-
تعطیلات
شنبه 15 بهمنماه سال 1384 11:20
بر خلاف شنبه تا چهارشنبه که حال خوشی نداشتم خدا را شکر آخر هفته خوب و مفرحی را داشتم.پنجشنبه ظهر با دوستم ناهار را بلو داک خوردیم مغازه های پاساژ الهیه و تندیس را هم نگاه کردیم و من هم یک روسری زیبای آبی و قهوه ای هدیه گرفتم خیلی خوش گذشت.جمعه هم با یکی دیگه ازدوستان یه پیاده روی خیلی خوبی توی اون هوای بارانی کنار...
-
دلتنگی
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1384 12:33
دلم خیلی گرفته. دلم یه دوست خوب خوب می خواهد. دلم می خواهد بشینم نگاش کنم باهاش درد دل کنم. نوازشم کنه. بازم داره سرم به سنگ می خوره . کاشکی ورمش یک هفته ای بخوابه. دیشب خوب نخوابیدم یعنی با وجود خستگی ناشی از استخر خوابم نمی برد. از اتاق من ستاره ای دیده نمیشه که بشمارم.دلم خیلی تنگ شده. خیلی زیاد
-
روزانه
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 16:19
امروز برایم روز خوبی بود.کارهای مهم ام را اول صبح انجام دادم.چشم هایم درد می کند.به صفحه مونیتور خیلی نگاه کردم.از اینکه این وبلاگ را دارم که هر چه دلم می خواهد می نویسم و کسی کاری به کارم ندارد که چه می نویسم خیلی خوشحالم.ببخشید که این خزعبلات من را می خونید. ولی دائمی نیست. آخه بعضی وقت ها دلم می خواد بنویسم ولی چی...
-
عروسک
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 13:13
من یک عروسک کوچولوی زیبا می خواهم.عروسکی که بخندد ،گریه کند.بازی کند.دلم برای عروسکهایی که می بینم ضعف می رود.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 09:12
دوست دارم بدانم احساست چقدر با من شبیه بود؟ همین برایم کافی است.
-
یادداشتهای شهر برفی
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 11:02
این از دکتر دندان پزشک که به جای دندونم بینی ام را بی حس کرده بود.اونم از راننده تاکسی عملی که به جای ۲۵۰ تومان ۵۰۰ تومان گرفت و وسط راه گفت نگرانی ام به خاطر بنزین که می ترسم تموم بشه . توی اون راه بندون دیشب می خواستم بهش بگم مرد حسابی ۵۰۰ تومن که می گیری خجالت نمی کشی اینجوری میگی دیدم نه بابا حوصله بحث ندارم بعدش...
-
برف بازی
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 12:09
عاشق راه رفتن زیر برف و بارونم.اما دوست ندارم سرما بخورم.از برف امروز صبح دارم لذت می برم.عاشق اینم که زیر برف با یه دوست راه برم بشرطی که اون نگه وای خیس شدم وای فلان شد و .. عاشق اینم که گلوله برفی درست کنم و توی یقه لباس یکنفر بندازم بشرطی که سرم را زیر برف نکنه حداقل مثل خودم عمل کنه عاشق اینم که دست یکی را بگیرم...
-
تعطیلات آخر هفته
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 10:00
پنجشنبه شرکت نبودم توی اون بارون شدید با یه جعبه شیرینی رفتم امامزاده صالح . حالم خیلی بهتر شد.برگشتن بیشتر راه را پیاده برگشتم مثل موش آب کشیده شده بودم.عصر الهام اومد پیشم ،با هم کلی گپ زدیم. شب رفتیم کافه خفن من یه شیک نسکافه خوردم .کلا روز مفید و خوبی بود.جمعه صبح با دوستم رفتیم باشگاه انقلاب پیاده روی و چقدر هوای...
-
موفقیت
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1384 13:50
پروژه جدیدم از امروز شروع شد.هر وقت فکرهای آزار دهنده سراغم اومد باید با خودم تکرار کنم من خودم را دوست دارم ،من خودم را دوست دارم،من خودم را دوست دارم،من خودم را دوست دارم و الی.... خلق و خویم تغییر کرده است برخی روزها خیلی بی حوصله ام به حدی که حوصله هیچکس را ندارم. و بدترین چیز اینست که خودم بیش از بقیه آزار می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 08:18
بعد از ۶ سال یکی از دوستهای دانشگاهم را دیدم. صحبت یکی دیگه از دوستانمون بود که داشتم بهش می گفتم دلم براش خیلی تنگ شده از کافی شاپ که اومدیم بیرون دیدیمش.باورم نمی شد ، شوکه شده بودم. این چند روزه اوضاع احوال خوبی ندارم، احساس خوبی هم ندارم.بازم نمی دونم چه کاری درسته انجام بدم شایدم خوب می دونم ولی نمی تونم یا اصلا...
-
کلافه
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 15:53
خیلی کلافه ام.احساس می کنم توی لباسهام جا نمی شم. نمی دونم چکار کنم؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 08:14
اصلا فکرش را نمی کردم که به این راحتی بلیط گیرم بیادساعت ۸:۳۰ فیلم شروع می شد من ۸ رسیدم سینما فرهنگ به هر کی هم زنگ زدم نیم ساعته نمی تونست خودشو برسونه برای خودم بلیط گرفتم .فیلم آفساید جعفر پناهی خیلی خوب بود و واقعا با وجود سر درد شدیم احساس خوبی داشتم و لذت بردم یه جورایی احساس می کردم حالم خوب شده. از جمعه بعد...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 12:25
حالم اصلا خوش نیست .احساس می کنم هر کی به چشمهام نگاه کنه می فهمه که چی توی سرم می گذره، حواسم پرت می شه. احساسم از نوع سر به سنگ خوردنه.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 16:54
نمی دونم تلاشهام به نتیجه می رسند یا نه ولی من می خواهم تلاش کنم.می خواهم شروع کنم به یاد گرفتن چیزهایی که همیشه دوست داشتم یاد بگیرم می خواهم از همین امشب شروع کنم شبی ۱ ساعت برای خودم وقت بگذارم واقعا نمی خواهم یه آدم فسیل شده بار بیام .خدایا کمکم کن مثل همیشه
-
تصمیم گیری
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 10:24
روی میزم یه خروار کار هست و بطور صعودی بهشون اضافه می شه.امروز خیلی خوشحالم چون اتفاق خوبی افتاد و بهمین خاطر با انگیزه تر کارهام را انجام می دم. با وجود اینکه توی زندگیم به این نتیجه رسیدم که نباید کاری انجام بدم که خودم به تنهایی نتونم از عهده اون کار یا عواقبش بر بیام ولی همچنان کارهای بیفکرم زیادند.تصمیم دارم برای...
-
برف بازی
شنبه 24 دیماه سال 1384 09:32
این چند روزه همه چیز خوب بود.از برف بازی و دکه پارک طالقانی گرفته تا نمایشگاه و نمایشگاه بازی. کیفیت نمایشگاه مبلمان هم خیلی بالا بود و از همه مهمتر علافمند شدن مردم به هنر و معماری داخلی .طوریکه اصلا باورت نمی شد مردم تو این هوا اینقدر علاقمند بیاند نمایشگاه . خلاصه تعطیلات آخر هفته خوبی بود.
-
تعادل
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 17:44
بدم می یاد یه موضوعی اینقدر فکرم را به خودش مشغول کنه، بدم می یاد حرفهای یکنفر اینقدر برای من تاثیر گذار باشه، بدم می یاد کسی را بیشتر از اون چیزی که لیاقتشه دوست داشته باشم.دلم می خواهد تو زندگیم تعادل وجود داشته باشه ، برای عشق، دوست داشتن ، تنفر ، کار، مطالعه ورزش همه چیز .الان که فکر می کنم هیچگاه این تعادل تو...
-
روزانه
یکشنبه 18 دیماه سال 1384 12:08
بعضی وقتها دچار استرس شدید می شوم درست مثل همین الان کلی کار سرم ریخته یه نفر هم مثل خوره افتاده به جونم هی میره و میاد می گه فلان چیز چی شد؟ چی شد؟یکی نیست بهش بگه خودت چه می کنی؟ بجای این همه علاف گشتن خودت بشین سر کار انجامش بده آخرش چشمم آب نمی خوره مناقصه سه شنبه به خیر و خوشی جمع بشه.
-
اراده
شنبه 17 دیماه سال 1384 13:41
همیشه وقتی به اتفاق نیافتادن چیزی فکر می کنم اتفاق می افتد و بدتر از همیشه.مانند دیروز نیازم را به مطالعه و تقویت حافظه و درست صحبت کردن خوب احساس می کنم.این را هم خوب می دانم که اول از همه باید اراده ام را تقویت کنم.شاید انجام این کار با تکرار ممکن باشد. اگر این کار را انجام ندهم دچار همان روزمرگی قبلی می شوم. این...
-
اجتماعی
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 07:59
بدم می یاد از آدمهایی که اول صبحی توی تاکسی به ترکی تند تند شروع به حرف زدن می کنند و بوی بد دهانشون همه تاکسی را بر می داره. دیروز هم سوار یه تاکسی بودم یه خانم چاق صندلی جلو نشست یکی از ادمهایی که بیرون ایستاده بود گفت دیگه جا نیست این خانومه به خودش گرفت که من که جای یه نفر رو گرفتم چه طور جا نیست بگو آدم حسابی پشت...