افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم
افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

نمی دونم تلاشهام به نتیجه می رسند یا نه ولی من می خواهم تلاش کنم.می خواهم شروع کنم به یاد گرفتن چیزهایی که همیشه دوست داشتم یاد بگیرم می خواهم از همین امشب شروع کنم شبی ۱ ساعت برای خودم وقت بگذارم واقعا نمی خواهم یه آدم فسیل شده بار بیام .خدایا کمکم کن مثل همیشه

تصمیم گیری

روی میزم یه خروار کار هست و بطور صعودی بهشون اضافه می شه.امروز خیلی خوشحالم چون اتفاق خوبی افتاد  و بهمین خاطر با انگیزه تر کارهام را انجام می دم.

با وجود اینکه توی زندگیم به این نتیجه رسیدم که نباید کاری انجام بدم که خودم به تنهایی نتونم از عهده اون کار یا عواقبش بر بیام ولی همچنان کارهای بیفکرم زیادند.تصمیم دارم برای دو هفته هم که شده درصد منطق را توی زندگیم ببرم بالاتر و احساس را پایینتر .مثلا ۸۰ به ۲۰ بشه.نمی دونم که می تونم این کار را انجام بدم یا نه راستش اصلا مطمئن هم نیستم  بتونم تشخیص بدم در لحظه  به سرعت دو تا تصمیم بگیرم یکی منطقی یکی احساسی و بعد منطقیه را انجام بدم.بهر حال من تلاشم را می کنم.امیدوارم نتیجه خوبی بگیرم.

برف بازی

این چند روزه همه چیز خوب بود.از برف بازی و دکه پارک طالقانی گرفته تا نمایشگاه و نمایشگاه بازی. کیفیت نمایشگاه مبلمان هم خیلی بالا بود و از همه مهمتر علافمند شدن مردم به هنر و معماری داخلی .طوریکه اصلا باورت نمی شد مردم تو این هوا اینقدر علاقمند بیاند نمایشگاه . خلاصه تعطیلات آخر هفته خوبی بود.

تعادل

بدم می یاد یه موضوعی اینقدر فکرم را به خودش مشغول کنه، بدم می یاد حرفهای یکنفر اینقدر برای من تاثیر گذار باشه، بدم می یاد  کسی را بیشتر از اون چیزی که  لیاقتشه دوست داشته باشم.دلم می خواهد تو زندگیم تعادل وجود داشته باشه ، برای عشق، دوست داشتن ، تنفر ، کار، مطالعه ورزش همه چیز .الان که فکر می کنم هیچگاه این تعادل تو زندگی من وجود نداشته یعنی زمانی نبوده که همه اینکارها را در کنار هم انجام بدم یا اگه هم انجام دادم نصفه و نیمه بوده. علت اصلیش هم متمرکز نبودم بوده. من آدمی هستم که فقط یه جرقه لازمه تا فکرم را منحرف کنه و برگرداندن فکرم به مبحث اصلی کار مشکلی. خیلی دوست دارم این مشکلم را حل کنم.اگه راه حل عملی سراغ دارید بهم بگید. ممنونتون می شم

روزانه

بعضی وقتها دچار استرس شدید می شوم درست مثل همین الان کلی کار سرم ریخته یه نفر هم مثل خوره افتاده به جونم هی میره و میاد می گه فلان چیز چی شد؟ چی شد؟یکی نیست بهش بگه  خودت چه می کنی؟ بجای این همه علاف گشتن خودت بشین سر کار انجامش بده آخرش  چشمم آب نمی خوره مناقصه سه شنبه به خیر و خوشی جمع بشه.

اراده

همیشه وقتی به اتفاق نیافتادن چیزی فکر می کنم اتفاق می افتد و بدتر از همیشه.مانند دیروز

نیازم را به مطالعه و تقویت حافظه و درست صحبت کردن خوب احساس می کنم.این را هم خوب می دانم که اول از همه باید اراده ام را تقویت کنم.شاید انجام این کار با تکرار ممکن باشد. اگر این کار را انجام ندهم دچار همان روزمرگی قبلی می شوم.

این چند روزه حجم کارم بسیار بالاست .آخر هفته هم نمایشگاه دکوراسیون داخلی است به سالن میلاد حتما سر بزنید.

اجتماعی

بدم می یاد از آدمهایی که اول صبحی توی تاکسی به ترکی تند تند شروع به حرف زدن  می کنند و بوی بد دهانشون همه تاکسی را بر می داره. دیروز هم سوار یه تاکسی بودم یه خانم چاق صندلی جلو نشست یکی از ادمهایی که بیرون ایستاده بود گفت دیگه جا نیست این خانومه به خودش گرفت که من که جای یه نفر رو گرفتم چه طور جا نیست بگو آدم حسابی پشت سرتو نگا کن همونطور که تو سوار شدی ۳ تای دیگه هم صندلی عفب نشستند. از اون آدمهایی هم که چیک تو چیکند و تا یه کسی می رسه ساکت می شند و هی لبخند      می زنند بدم می یاد.باید خیلی مراقب خیلی باشم از این حرکت هایی که متنفرم یه موقع خودم انجام ندم.خدا به خیر بگذرونه ،صبحم را با غر زدن شروع کردم تا بعد از ظهر چی می شه؟

دچار

این روزها دچار همان سردرگمی پریودیک شدم.مشغول زندگی راحت و بی دقدقه ام بودم، خودم را گرفتار کردم ، کسی که نمی دانم ارزش اش را دارد یا نه.امروز با اعصاب خراب از خواب بیدار شدم نیم ساعت همینجور خیره در تخت ماندم.حال و حوصله شرکت را نداشتم.به زحمت بلند شدم و امدم .الان کمی بهترم.دچار موقعیتی شدم که نیاز به یک حضور مافوق دارم. حضوری که با پناه به او کمی آرامش یابم.

نمی دونم تا حالا شده یهویی یه اتفاق بیافته که هر چی توی ذهنتونه تغییر کنه مثل همین الان من ، چیزهایی که می خواستم اینجا بنویسم خیلی متفاوت بود ولی با یه تلفن   همه حرفهام تغییر کرد. 

بگذریم کلا من آدم شرطی نیستم،  آدمی نیستم که ببینم طرف مقابلم چه کاری انجام می ده من هم مثل خودش رفتار کنم  می دونم که خصیصه خوبی نیست و خیلی جاها هم متضرر شدم.

دیروز هم کلی مثبت شده بودم رفتم Ariyan Book City نمی دونم چرا کتابی که می خواستم پیدا نکردم.یه کتابی در مورد آداب معاشرت و طرز رفتار صحیح ، عوضش دوتا کتاب دیگه خریدم یکیشون اسمش پیشگویه . تا حالا کتاب این مدلی نخونده بودم .برای Fun بد نبود .اون یکی هم در مورد اعداد و رنگهاست.ارتباط سال و روز و ماه را با رنگها بیان می کنه.چون رنگ برای خود من اهمیت داره به نظرم کتاب جالبی اومد.بعدش هم یه خانومی اومد نوشابه Red bul را بهم معرفی کرد.و یه نوشابه هم برام بازکرد که امتحان کنم.اینقدر بهم انرزی داد که تا خونه پیاده رفتم.

 

 

 

همه چیز

این چند روزه کارهام خیلی زیاد بود خودم هم نمی دونستم از کجا باید شروع کنم .امروز اومدم که  کارهای عقب مونده ام را انجام بدم.این یک هفته هم هیچ اتفاق خاصی نیافتاد.دیشب چند نفر از دوستانم مهمونم بودند که کلی به سوتیه دوستمون خندیدیم.یه کمی باید به کارهام نظم و ترتیب بدم .همینجوری بگذره نمی فهمم که چی به چیه.