افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم
افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

تکرار

خودت خوب می دونی چه کار مزخرفیه با وجود اینکه کسی بهت حس مثبت نمی ده خوشحالت نمی کنه و حتی اوضاع روحیت را بدتر از اونی می کنه که هست بازم در پی اینی که یه راهی پیدا کنی به  اون شخص نزدیک بشی و ازش خبر داشته باشی خودت هم می دونی کارت اشتباهه ،مسیرت اشتباهه ولی مثل بچه ای شدی که نمی خواهد اشتباهاتش را قبول کنه.خیلی سعی کردی همه چیز را فراموش کنی ولی لامصب یه وقتهایی یاد و خاطره اش مثل خوره می افته به جونت و اونوقته که همه اون قول ها و قرارها که با خودت گذاشتی و همه اون گذشته ها فراموشت می شه و کسی که تا چند دقیقه پیش برات مثل دیو بود یهویی می شه فرشته می دونی چیه ؟شاید به یه پتک نیاز باشه که کسی بیاد و بکوبه توی سرت اگه هم کسی نبود خودت لطفا این کارو انجام بده حالا جرات داری بازم خودت و ذهن و فکرت  را درگیر کن . ول کن بابا مگه قحطیه آدمه تازه اونم نه اینکه آدم نبود ولی ... بی خیال . یکی نیست بگه تو دیگه چرا؟