افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم
افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

من به خاطر همه چیزهای خوبی که دارم از خدا سپاسگزارم و می خواهم  اینبار هم خودش به کمکم بیاید. یک تحول اساسی نیازدارم.حس کم آوردن شدیدا به سراغم آمده و رهایم نمی کند.  

 

حال بدی دارم. از شرکت که بر می گشتم ترس عجیبی با من همراه بود هوای طوفانی و باد و باران شدید اضطرابم را بیشتر کرده بود. وارد اتوبان مدرس که شدم طبق معمول ترافیک بود . کمی که راه باز شد یک نفر روی زمین افتاده بود و چند نفر ماشین ها را هدایت می کردند که سریعتر بروند. صحنه بدی بود. نمی دانم بیچاره زنده بود یا نه...

روی برد شرکت

چیزی را که نمی توانی بدست آوری فراموش کن و چیزی را که نمی توانی فراموش کنی بدست بیاور.

 پایان قصه ای که پائیز۸۴ شروع شده بود ، خیلی تلخ بود. من در فراموشی چیزهایی که باید به خاطر داشته باشم ماهرم.خدایا کمک کن همه فصلهای این قصه به همراه تمامی پیوست هایش از ذهنم محو شود.