افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم
افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

 هیچوقت  بعد از ظهر دو سال و نیم پیش را که تماس گرفتند و برای مصاحبه دعوتم کردند ، فراموش نمی کنم ، شاید اینجا یکی از شانسهای زندگیم بود ، همراه با خاطراتی که یه بخشی از زندگیم شدند ، با مدیر عامل مهربان صحبت کردم ، گفت هر جور که فکر می کنی صلاحته. یه جورایی  باورم نمیشه ،تصمیم گرفتم اینجا نباشم و سراغ یه سرنوشت یا آینده دیگه ای بروم ، از خودم هم خیلی وقتها حرصم میگره ، خیلی جاها بدون فکر یه کارهایی را انجام می دهم و بعدش پشیمون می شم ، از اینکه فکر کنم یه جایی مفید نیستم متنفرم. فعلا باید بگذارم زمان بگذره، تا چی پیش بیاد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد