افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم
افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

پیام کوتاه

دیشب نزدیک های صبح بود که با صدای ویبره موبایلم از خواب بیدار شدم دیدم از طرف یکی از دوستهام واسمSMS اومده.موبایلم را از ویره در آوردم و خوابیدم صبح که بیدار شدم دیدم ۶ تا جوک فرستاده و آخرش هم نوشته BYE

یه جورایی نگرانش شدم طف های ظهر بهش زنگ زدم گفت من استانبول ام زیاد باهاش صحبت نکردم بعد بهش SMS زدم که نگرانت بودم خوشحالم که خوبی گفت نگران چی گفتم با اون پیام های بی موقع و مخصوصا BYE آخرش نگرانت شده بودم.جوابم را داد D:به من که گفتم دلم دریاست ...معلومه باور نکردی واسه من هیچ چیز هیچوقت بیموقع نیست.هنوز خیلی مونده من را بشتاسی جیگر.

این دوستم را هم شناختم.

خلاف عادت

چقدر سخته  بخواهی خلاف عادتت عمل کنی.بتونی یه کاری را انجام بدی ولی یه ندایی هی بهت بگه نه نه نه ..... همش تقصیر خودمه اول قضیه همه جوانبش اش را نمی سنجم.بعدش هم اینجوری.

حالا بکش ... خودت خواستی اینقدر عذاب بکش تا بمیری. اما خداییش  بیدی نیستم که با این بادها بلرزم.یه جورایی انگار از عذاب کشیدن خوشم می یاد. خوشم می یاد که تو سرم فکرهای جور وا جور بیاد بعدش هم یهویی اشکم در بیاد. فرقی هم نمی کنه وسط خیابون باشم یا توی ماشین .بعدش با فکرهای خودم اونقدر مشغول بشم که نفهمم چطوری راه را طی کردم.

امیدوارم این دوره بحران من زود طی بشه.

عذاب وجدان

پنچشنبه و جمعه ای متفاوت با بقیه آخر هفته هایم داشتم.مخصوصا پنج شنبه با خواب شیرین بعد از ظهر بی هیچ دغدغه و نگرانی ایی. جمعه هم خوب بود مخصوصا پیاده روی باشگاه انقلاب خیلی چسبید.                                                                                                                                         دوباره دارم نگران می شوم .نگرانی همراه با عذاب وجدان ، نگران رویدادهای این یکی دو ماهه نگران کارهای خودم نگران موضوعی که همیشه از شنیدن راجع به آن متنفر بودم .خدایا یعنی من هم .خدایا نکند کوچکترین تاثیری در زندگی آوا داشته باشم.

امیدوارم  هر چه خیر و صلاح است پیش آید.

 

دیروز به من خوش گذشت ..

واقعا چقدر خوبه که خوش اخلاق باشم در غیر این صورت هم اعصاب خودم و هم اعصاب بقیه را خورد می کنم.یک بسته شکلات شیری هم کادو گرفتم.بعدش هم که رفتم خونه یکی دیگه از دوستان ، الان حالم اصلا خوش نیست و دل درد شدید دارم .خوابم هم می یاد.

ولنتاین

خیلی بد که آدم  کسی را داشته باشه ولی نتونه اون چیزی که احساس واقعیشه نشون بده ، ندونه که اصلا امروز می تونه ببیندش یا نه ،ولی بازم دلش به این خوشه که ممکنه ببیدش و هدیه اش را با یک دسته گل زیبا پر احساس بهش بده دلش به این خوشه دوستانی داره که بهش زنگ بزنند و SMS بفرستند .

 امیدوارم که امروز و امشب برای همه و خودم اتفاقات خوب بیافته. 

دیروز چقدر پیگیرانه مشغول انجام کارم بودم آخرش هم که خستگی به تن همه ماند.

فقط سستی اراده ما سبب ضعفمان می شودوگرنه آدمی برای حصول چیزی که به شدت آرزو می کند توان کافی دارد.

ژان ژاک روسو

در کنار خانواده

این چند روز تعطیلیی در کنار خانواده تموم شد.موقع اومدن مامان بالای سرم قران گرفت طفلی کلی اشک ریخت بعضی وقت ها به خودم لعنت می فرستم که چطور دلم اومد مامان بابا و برادرهای مهربونم را بگذارم و بیام اینجا .موقع برگشتن ۴/۳ راه را که خواب بودم اما بماند از اتوبان قم تا تهران به من چه گذشت و با چه حال بدی رسیدم تهران .تا حالا اینقدر اذیت نشده بودم.اینجور مواقعه که مفهوم تنهایی را با تمام وجودم حس می کنم.

جمعه هوای تهران عالی بود من هم همه پنجره ها را باز گذاشتم تا هوای خونه عوض بشه .درختهای کنار رودخانه را داشتند هرس می کردند کم کم بوی بهار به مشام می رسه .من هم با پوشیدن یکی از لباسهای تابستانی ام این حس را بیشتر احساس کردم.بعدش هم  لباس هام را  اتو کردم کتاب خوندم و با یکی از دوستان قدیم ام که صحبت کردن  باهاش به من انرژی می ده گپ زدم خیلی حرفها بهش زدم حرفهایی که در بیان کردنش با هیچکس دیگه ای اینقدر راحت نیستم الان هم که مشغول کارم خیلی هم پر انرژی امیدوارم تا پایان هفته همینطور باشم.

تا بعد

این جمله را توی یه وبلاگ خوندم خیلی دوستش دارم.

دل کندن مدام آدم را حرفه ای می کند و هیچ چیز بدتر از حرفه ای شدن در کاری نیست.

تعطیلات

بر خلاف شنبه تا چهارشنبه که حال خوشی نداشتم خدا را شکر آخر هفته خوب و مفرحی را داشتم.پنجشنبه ظهر با دوستم ناهار را بلو داک خوردیم مغازه های پاساژ الهیه و تندیس را هم نگاه کردیم و من هم یک روسری زیبای آبی و قهوه ای هدیه گرفتم خیلی خوش گذشت.جمعه هم با یکی دیگه ازدوستان یه پیاده روی خیلی خوبی توی اون هوای بارانی کنار رودخونه داشتیم خیلی حال داد ،ساعت هفت هم بود که اومدیم خانه و من رفتم مهمونی.ساعت ۱۲:۳۰ بود که برگشتم خونه.اونجا هم خیلی خوش گذشت از هر دری فکرشو بکنید حرف زدیم. خیلی خوشحالم که روز جمعه بجز یک ربع بعد از ظهر که فکرم مشغول شده بود بقیه اش را راحت بودم و بهم خوش گذشت.

دلتنگی

دلم خیلی گرفته. دلم یه دوست خوب خوب می خواهد. دلم می خواهد بشینم نگاش کنم باهاش درد دل کنم. نوازشم کنه. بازم داره سرم به سنگ می خوره . کاشکی ورمش یک هفته ای بخوابه. دیشب خوب نخوابیدم یعنی با وجود خستگی ناشی از استخر خوابم نمی برد. از اتاق من ستاره ای دیده نمیشه که بشمارم.دلم خیلی تنگ شده.

خیلی زیاد