افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم
افکار نا منسجم

افکار نا منسجم

یاد نگاشت هایی از زندگیم

تکرار

خودت خوب می دونی چه کار مزخرفیه با وجود اینکه کسی بهت حس مثبت نمی ده خوشحالت نمی کنه و حتی اوضاع روحیت را بدتر از اونی می کنه که هست بازم در پی اینی که یه راهی پیدا کنی به  اون شخص نزدیک بشی و ازش خبر داشته باشی خودت هم می دونی کارت اشتباهه ،مسیرت اشتباهه ولی مثل بچه ای شدی که نمی خواهد اشتباهاتش را قبول کنه.خیلی سعی کردی همه چیز را فراموش کنی ولی لامصب یه وقتهایی یاد و خاطره اش مثل خوره می افته به جونت و اونوقته که همه اون قول ها و قرارها که با خودت گذاشتی و همه اون گذشته ها فراموشت می شه و کسی که تا چند دقیقه پیش برات مثل دیو بود یهویی می شه فرشته می دونی چیه ؟شاید به یه پتک نیاز باشه که کسی بیاد و بکوبه توی سرت اگه هم کسی نبود خودت لطفا این کارو انجام بده حالا جرات داری بازم خودت و ذهن و فکرت  را درگیر کن . ول کن بابا مگه قحطیه آدمه تازه اونم نه اینکه آدم نبود ولی ... بی خیال . یکی نیست بگه تو دیگه چرا؟

 

من به خاطر همه چیزهای خوبی که دارم از خدا سپاسگزارم و می خواهم  اینبار هم خودش به کمکم بیاید. یک تحول اساسی نیازدارم.حس کم آوردن شدیدا به سراغم آمده و رهایم نمی کند.  

 

حال بدی دارم. از شرکت که بر می گشتم ترس عجیبی با من همراه بود هوای طوفانی و باد و باران شدید اضطرابم را بیشتر کرده بود. وارد اتوبان مدرس که شدم طبق معمول ترافیک بود . کمی که راه باز شد یک نفر روی زمین افتاده بود و چند نفر ماشین ها را هدایت می کردند که سریعتر بروند. صحنه بدی بود. نمی دانم بیچاره زنده بود یا نه...

روی برد شرکت

چیزی را که نمی توانی بدست آوری فراموش کن و چیزی را که نمی توانی فراموش کنی بدست بیاور.

 پایان قصه ای که پائیز۸۴ شروع شده بود ، خیلی تلخ بود. من در فراموشی چیزهایی که باید به خاطر داشته باشم ماهرم.خدایا کمک کن همه فصلهای این قصه به همراه تمامی پیوست هایش از ذهنم محو شود.

وقتی مسئول کامپیوتر  شرکت اعتراف کرد پسورد ایمیل و آدرس وبلاگم را دارد شاید صلاح نباشد به نوشتن در این جا نباید ادامه دهم. باید به جای ناشناسی نقل مکان کنم.

تولد دوباره

 در این هوای بهاری و همراه با شکوفا شدن گلهای پشت پنجره ،دوباره متولد شدنم را می خواهم...

 

 

 

باغبانی

مدتها بود تصمیم داشتم امسال برای باغچه کوچک پشت پنجره اتاق کارم چندتایی گل و گیاه سبز بخرم تا از آن حالت برهوت در آید و خودم هم لذت ببرم . امروز ظهر رفتم گلخانه سر خیابان  و شمعدانی قرمز ، شمشاد و دو سه  نوع گل زیبای دیگر که اسمشان را فراموش کردم با مقداری خاک خریدم ، بیلچه سرایدارمان را هم قرض گرفتم و همه انها را کاشتم. خدا کند ریشه گیاهان آسیب ندیده باشد. این حس خوبی است که موجود زنده دیگری که به مراقبت من نیاز دارد در این خانه هست، پارسال دو تا کاکتوس خریده بودم که طفلکی ها بدون هیچ مراقبت خاصی بزرگ شدند باید به فکر گلدان بزرگتری برایشان باشم. دو تا گدان رنگی زیبا.

پرده های اتاق  را کنار زده ام و از گلهای زیبایم لذت می برم.

خدایا کمک کن من هم همراه با بهار تازه شوم ،باران بهاری همه تیرگی ها را بشوید و من نو شوم .تنها بودنم در این چند روزه در هجوم افکار منفی بی تاثیر نبوده است ،در مورد ماندن برای پیش بردن کارم اشتباه کردم ، هنوز خودم را به خوبی نشناخته ام.

 

بلاخره بعد از دو روز تلاش و کوشش موفق شدم به اینترنت وصل شوم  مودم نصب شده بود  هیچ ایراد و اشکالی هم نداشت .اما شماره گیری نمی کرد . راهنمای ویندوز را مطالعه کردم و بخشی با نام Operator assisted or manual  پیدا کردم که به کارم اومد. فعالش کردم و با تلفن شمارهISP را گرفتم . بلاخره  اون دو تا کامپیوتر خودشون را پائین صفحه دسکتاپم نشون دادند،  کلی خوشحال ام.